در بارۀ کتاب « شهدای فرومد »

ساخت وبلاگ

نوشتنِ این کتاب از کُجا شُروع شد ؟

بهمن 1364 که علی ­اکبر شُکوهی شهید شد ، وصیّتنامه ­اش را در دفترِ یادداشت و خاطراتم نوشتم . بعد وصیّتنامۀ شهید اسماعیلِ مُعینی را ، همان موقع عکسهای شُهدا را جمع و نگهداری می­ کردم . بعد وصیّتنامۀ شهید سیّدمحمّد هاشمی بر آن افزوده شد . در زمانِ جنگ من در پایگاهِ بسیج فَعّال بودم ، در سالگردِ انقلاب جُلوِ پایگاه ، قَبرهایی نمادین با روکشِ پرچمِ ایران و عکسِ شُهدا درست کرده بودم ، مـادرانِ شُهـدا از جلسۀ انجُمن اولیـای مدرسه ، آنجا آمدند و برای شُهدا فاتحه خواندند . عکسهای شُهدا را در قابهای مناسب گِردآوری کرده بودم . یک شب در مُحَرّم روحانی مَحلّ رویِ منبر به اعتراض گفت : چِرا عکسهای شُهدا در حُسینیه نَصب نیست ؟! فردایش من در پایگاه همۀ عکسها را آماده کردم و به سَمتِ حُسینیّه می­ آوردم که در بینِ راه کوچۀ کوشک « عبدالله تربیت » به من رسید و خندید و گفت : من داشتم برای گرفتنِ عکسها می­ آمدم ، کُمک کرد و عکسها را با هم به حُسینیّه آوردیم و نَصب کردیم . بعدها وصیّتنامۀ این شُهدا را تایپ و با زندگینامۀ شهید علی­ رضا یاقوتی در چند نُسخه تکثیر و بینِ چند نفر از فُرومدیها توزیع کردم که ماندگار باشد . گاهی به منـاسبتی خـوابِ بعضی از شُهـدا را می ­دیدم . وبلاگِ « خطّۀ فَریُومَد / فُرومَد » را که راه ­اندازی کردم آنچه از عکسهای شُهدا و نامه و زندگینامه و وصیّتنامه داشتم به مناسبتهایی درج می ­کردم . برای فراهـم کردنِ اینها به بُنیـادِ شهیـد ( مَیامی ، مَشهَد ، سَبزوار ، مینودشت ) و بعضی خانواده­ های شُهدا مُراجعه کردم . آقای حسن رَنجبر که در بُنیادِ شهید میامی کار می­ کرد در این زمینه مُساعدت کرد . بعضی خانواده ­های شُهدا مثلِ خانوادۀ شهید عزیزی و شهید خُرّمی تمامِ عکسهایی که داشتند به اَمانت دادند ، من از همه عکس گرفتم و برگرداندم . پدرِ شهید صادقی تمامِ عکسها و مَدارکی که از شهید غُلامرضا صادقی داشت همراهِ خودش از تهران به مشهد آورد من از همه عکس گرفتم و اصلِ مَدارک را به ایشان دادم . شهریور 1393 کُنگِره­ای برای شُهدای منطقۀ فُرومد برگُزار شد . یک لوحِ فُشرده با مُحتوای عکسها و اَسنادِ شُهدا در آنجا توزیع شد که آن هم موردِ استفاده قرار گرفت .

آقای سیّدرضا حُسینی­ خو در فراهم کردنِ مطالبی از شهید سیّدمحمود هاشمی و شهید محمّدمهدی عَسکری کُمک کرد .

خواهر شهید عبّاس محمّدپور و خواهرِ شهید عبّاس حمّامیان و خواهر شهید سیّد عبّاس موسوی و خواهر شهید محمّدرضا بیاری آنچه از شهید داشتند فرستادند ، شور و شوقِ این خواهران به همکاری برای ثَبتِ آثارِ شُهدا این مِصرَع را تَداعی می ­کرد که « کَربلا در کَربلا می­ ماند اگر زینب نبود ! » . برادرِ شهید سیّدجواد حُسینی هم آنچه از شهید داشت فرستاد و ... امّا برادرِ شهیدی می ­گوید : مَدارکِ شهید در تهران است و من فُرومد هستم الآن هم این قَدر کار دارم که فُرصت نیست . برادرِ شهیدی دیگر می ­گوید : مَدارکِ شهید در فُرومَد است و من در تهران هستم و هیچ کَس نیست که بتواند مَدارک را به شما بدهد و بعد از دو ماه نتیجه این می ­شود که در فُرومد هم چیزی پیدا نشد . برادرِ شهیدی مرا به برادرِ دیگرش حَواله می­ کند . برادر دیگر می ­گوید : ای آقا الآن دیگر کی دُنبالِ این حرفهاست ؟! و مرا به برادرِ دیگر حَواله می ­دهد و او به دیگری ... خُب ، چِـرا مَطالبِ شهید را تکثیر نکرده و در بینِ اَعضـایِ خانوادۀ شهید توزیـع نکرده اید که همۀ خانوادۀ شُهدا این مطالب را داشته باشند ؟! و برادرِ شهیدِ دیگر اصلاً پاسخ نمی ­دهد . وقتی ساعتِ کار اداری شُروع شده ؛ زنگ زدم به برادرِ شهید که کارمند است . می ­گویم : بنیادِ شهید استانِ سمنان وَصیّتنامه­ های شُهدا را بر مَبنای حروفِ الفبا در چند مُجَلّد چاپ کرده ... نگذاشت حرفم تمام شود گفت : تو مرا از خواب بیدار کرده ­ای که این ... را بگویی ، وصیّتنامۀ چی ؟ یک چیزی از خودت بنویس . من ر ... م توی آن کتابِ تو ! و تلفن را قَطع کرد .

در پیامک نوشتم : می ­توانی محترمانه بگویی در این زمینه با شما تماس نگیرم . حقّ هیچ گونه بی ­اَدبی و بی­ حُرمتی و گفتنِ حرفِ رَکیک نداری . اوّل که شما انسانید حُرمتِ خودتان را نگه دارید ، بعد به شما به عُنوانِ برادر شهید نگاه می ­شود حُرمتِ شهید را نگه دارید . طلبکار شده که چِرا دیشب تماس گرفتی و باز حالا صُبح تماس می ­گیری ؟! البته دیروز عاشورا بود و دیشب هم شامِ غریبان ! پاسخ هم نداد برای همان من صُبح تماس گرفتم ! خُب من دُنبالِ وصیّتنامۀ شهیدم ، اگر برادرِ شهید کُمک نکند کی کُمک کند ؟! از خودم یک چیزی بنویسم یعنی چه ؟ آیا من وصیّتنامۀ شهید را جَعل کنم ؟! دُنبال نامه ­ای از شهید عبّاس محمّدپور بودم ، با مُحسن رَمضانی صُحبت کردم ، گفت : نامه را دارم ، نامه را آورده می ­بینم با یک نایلون کاوِر/ پوشه دُرُست کرده و نامه را مُرَتّب داخلِ آن قَرار داده که آسیب نبیند ! برای نامه ­ای از شهید حسن اسکندری به احمدرضا علیزاده تماس گرفته ­ام ، عکسی از اصلِ نامه برایم فرستاده . چِرا اینها که دوستِ شهید بوده ­اند نامۀ شهید را نگه داشته ­اند ، شما که برادرِ شهید هستی ، وصیّتنامۀ شهید را نداری ؟!

شیر را بَچّه هَمی‌ مانَد بِدو

تو به پیغامبر بچه مانی بگو

پیامَک زده برای من ، نوشته : دیشب زنگ زدی ، باز صُبحِ زود برا چی ؟ چقدر درآمد داره این کار ؟ تا به برادرا بِگَم جَمع کُنن . دست از سرِ وَقتِ مردم برداری !

خُب ؛ معلوم است که چقَدر درآمد دارد ؛ از حالِ خودت ببین . شما که برادرِ شهید هستی ، آثارِ مکتوبِ برادرِ خودت را نداری . تا چه رسد به دیگر شُهدای روستا ؟ یعنی چیزی از برادرِ شهیدِ خودت نداری که به بچّۀ خودت نشان بدهی ، آن وقت دیگران چقَدر می ­خواهند به این مطالب اهمّیّت بدهند اِلّا قَلیل ! به قولِ آن برادرِ دیگرت : الآن دیگر کی دُنبالِ این حَرفهاست ؟! امروز این مسئله فکرِ مرا درگیر کرده بود . با خودم گفتم : واقعاً بعضی شُهدا حتّی در میانِ اعضای خانوادۀ خودشان هم مظلومند ! بعد به یادِ این جملۀ دکتر علی شریعتی اُفتادم که گفته است : « اگر کسی نداند که حتّی ثَمرۀ شهادتها و انقلابهای راهِ عدالت و آزادی و حَقّ پرستی ، در تاریخ دَستمایه­ های گرانبهایی برای ظُلم و اِستبداد و دروغ شده است از تاریخ هیچ نمی ­داند . » مجموعه آثار 2 ، خودسازی انقلابی ، ص102

اینها را گفتم تا بدانید که دُنبالِ این کارها بودن چقَدر تاوان دارد ؟! بدانید که این مطالب ساده فَراهم نشده ، اگر شوق و ایمان نبود هرآینه باید در برابرِ این اَفراد و اَفکار و ... دست از این کارها می­ کشیدم ولی هَمصدا با یَمین ­الدّین طُغرایی ( پدرِ ابن­ یمین ) می­ گویم :

به خونِ پاکِ شهیدانِ عشقِ بی ­دلِ و دستت

که هیچ دیده ندیده است دستِ قاتلِ ایشان

بُزرگوار خُدایا نگویَمَت که مرا ، تو

در این جَریدۀ مقصود ، ساز داخلِ ایشان

ولی چو کشتی تَن بِشکَنَد زِ مُوجِ حَوادث

رسان تو تختة جانِ مرا ، به ساحلِ ایشان

خطّه فریومد/ فرومد (تاریخی،علمی،فرهنگی)...
ما را در سایت خطّه فریومد/ فرومد (تاریخی،علمی،فرهنگی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dfaryoumad4 بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 12:04