آقا احمــد
من 86 سال دارم ولي مثل يك فرد 40 ساله هستم ، مي خواهي كُشتي بگيريم اگر شما را زمين نزدم ؟! اين جمله را چند بار تكرار مي كند .
مي گويم : كُشتي مي گيريم ها !
مي گويد : كُشتي بگيريم ، مگر من مي ترسم ؟! بعد هم اَيْ مَرد مِگَر تِ روتْ مِرَه كي مِرْ وَرْ زِمي زِني ( مگر تو رويت مي شود كه مرا به زمين بزني ؟! ) اين گونه سخن گفتن نشانِ خوش / شوخ طبعي و زنده دلي « سيّد احمد حسني » است .
سيّد احمد حسني اهلِ مُدارا با مردم است ، چند بار از او شنيده ام كه ( جُداي از صحّت و سُقم مقدّمه استدلالش ) گفته است : من سيّدِ حسني هستم ، مثلِ جدّم امام حسنِ مجتبي اهلِ صُلح و سازش هستم .
او متولّد 1306 خورشيدي است . قبل از انقلابِ سال 1357 عضوِ انجمن دِه و بعد از انقلاب هم سالها عضو شوراي روستا بوده به گونه اي كه در سال 1378 كه در انتخاباتِ شوراي روستا رأي آورده بود ، چند بار از او شنيدم كه مي گفت : « مِ / مَن سير پي يَر / پدر و سير شورا رِفْتم / شده ام ! » پدرش گويا نزديك يك قَرن عُمر كرد ، خودش هم كه سالها به تنهايي شورا بود !
قبل از شروعِ كار شورا يك نفر درخواستي نوشته بود تا براي نگهباني يك محيطِ اداري تأييد شود . از ديگر اعضاي منتخب ، امضا گرفته بود ، هر كدام هم به بهانه يا توجيهي امضا كرده بودند ، مثلاً يكي استدلالش اين بود كه آن امضاي اصلي من نيست .
به آقا احمد گفتم : آيا آن فرد به نظرِ تو به دردِ نگهباني در جايي كه ناموس مردم هست مي خورد ؟
گفت : نه .
گفتم : پس چرا امضا كرده اي ؟
گفت : من از زنِ او مي ترسم . زنش گفته اگر امضا نكني شب مي آيم درِ حَوْلي / حياطَت را آتش مي زنم !
گفتم : آقا احمد درِ حياط تو كه چوبي نيست ، آهني است چطور مي خواهد درِ آهني را آتش بزند ؟!
اين را گفتم كه خيال نكنيد مي خواهم در اينجا از آقا احمد بُت بسازم .
« آقا احمد » در فرومد در محلّه بالا در كوچه خانقاه تقريباً رو به روي « مسجد خانقاه » مي نشيند از داخل يا جلو حياطش هر روز « آرامگاه سلطان سيّد احمد » را مي بيند و بيش از 35 سال است كه « خادم » آن بُقعه است .
ـ مسجد خانقاه كه يك اُتاق 12 متري بيش نبود به همّت او و كمك ديگران تعمير و توسعه يافته است . مي گويد : زمينش را برادرِ خانمم واگذار كرد ، آقاي جلالي ( نماينده شاهرود ) براي تيرآهن كمك كرد ، مردم هم كمك كردند . از 700 هزار تومان باقيمانده هم به خير والدين و مرحومِ همسرم گذشتم . يك « منبع آب » هم از خانه بُردم در مسجد گذاشتم .
ـ چون عضو شورا بودم در « طرح هادي روستا » اوّلين نفر ، خودم از زمينِ حياط براي كوچه واگذار كردم .
ـسه مغازه هم در جاي مسجد قاضي داشتم كه به نفع مسجد واگذار كردم .
ـ « حمّام كوچه بالا » را با مرحوم ميرزا علي و كمك مردم ساختيم .
ـ براي « برق سراسري » تا مشهد رفتيم . ( حاج حسين همّتي مي گويد : دو نفر مرا براي رفتن به مشهد همراهي كردند ، آقا احمد و مرحوم حاج علي خسروپور )
ـ « حسينيه كوچه بالا » را كه مي خواستيم تعمير كنيم هيچي پول نداشتيم . يك قطعه زمين به 60 هزار تومان فروختيم ، پيش آقاي سعيدي بخشدارِ ميامي رفتم و درخواست تيرآهن كردم ، از آقاي رمضان مقيمي براي توسعه حسينيه زمين گرفتيم و در بالاي روستا به او زمين و تيرآهن داديم .
ـ آوردنِ هيزم از بيابان ممنوع شده بود و مردم براي پُختِ نان مشكل داشتند درخواست « نانوايي » كرديم .
ـ براي ساختن « مركز فنّي حرفه اي » پيگيري كرديم .
ـ براي « حمّام عمومي » كه معدن درست كند تا پيشِ وزيرِ معدن ، آقاي محلوجي رفتيم .
ـ براي ساختِ « مدرسه شبانه روزي » به پيشِ مهندس ايزدي به معدن رفتيم .
ـبراي خاكبرداري « دورِ امامزاده » هم از معدن كمك گرفتيم .
ـ براي ايجادِ « مخابرات » كمك كرديم .
ـ مردم راضي نمي شدند كه در بالاي روستا « چاهِ عميق براي آبِ شُرب » بزنند مي گفتند : آبِ قناتهاي كشاورزي كم مي شود . من در پايينِ روستا از زمينهاي كشاورزي خودم حدودِ 700 متر مربع واگذار كردم .
ـ از ابتداي « شوراي حلّ اختلاف » هم عضو آن شورا هستم .
ـ الآن « ناظر زائرسرا » هستم كه علي حاجي سليمي 25 ميليون تومان براي ساختش داده است .
ـمن « سُفره دار » هستم . لُقمان حكيم به پسرش گفت : برو خانه بساز . پسرش گفت : مصالح پيدا نمي شود . لقمان گفت : خانه از دل بساز نه از گِل !
گاه بوده كه براي كارهاي عمراني روستا در خانه من ، 64 مهمان سرِ سُفره نشسته اند . شبي ساعت يك و نيم ، آقاي نادر اسماعيلي كه آن موقع دهيار مردمي بود در زد ، از خواب بيدار شدم ، رفتم در را باز كردم . گفت : دو تا مهمان عزيز داريم ، جايي هم ندارم . آنها را به بالاخانه هدايت كردم ، خانمم رفت كه از آن اُتاقِ پايين تخم مرغ بياورد ، يكي از همسايه ها كه مشغول آبياري بود آمد گفت : همسرت افتاده ! با پسرم محسن رفتيم ديديم بيهوش شده و تخم مرغ ها هم شكسته ، محسن مادرش را با پُشتش حمل كرد آورد ، شبانه او را به شاهرود فرستادم ، آنجا كيسه صفرايش را عمل كردند . مهمانها صبح متوجّه شدند ! نادر اسماعيلي ناراحت شد كه چرا به ما اطّلاع ندادي ما كه ماشين داشتيم .
مرحوم دكتر ايرج افشار در باره افرادي مثل آقا احمد مي گويد : « اينها از بقاياي سر به دارانند . »
مي گويد : حدود 30 سال پيش در جادّه بين كاهك ـ فرومد تصادف كردم و به كُما رفتم ، مرا به مشهد بُردند ، در بيمارستان خواب ديدم يك خانم سيّد با يك جوانِ سيّد ، نامه اي به من دادند كه اين را امضا كن . امضا نكردم . يك شيئي روي آب بود مي خواستم همان را بگيرم كه دستم توي آب خورد . به هوش آمدم ، ديدم دستم خيسِ عَرَق است . همانجا شروع كردم به شعر خواندن . دورم را گرفته بودند .
مي گويم : چه مي خواني ؟
قدري فكر مي كند ، مي گويد : من گُلچي / گُلچين مي خوانم :
دو قُرص نان ، اگر از گنـدم است اگر از جوْ .......... دو تاي جامه ، اگر از كُهنه است اگــر از نو
به چهـار گوشه ايـوانِ خـود به خـاطـرِ جمع .......... كه كس نگـويد از اينجــا خيـــــز و آنجـا رو
هـــــــزار بــار نكـوتـر به نـــــــزدِ ابـن يميـن .......... زِ فــــرّ مملكت كِيْ قُبـــاد و كِيْ خُســـرو
دیوان ابن یمین فریومدی ، ص 504
دو تای گاو به دست آوری و مزرعه ای .......... یکی را «امیر» و دگر را «وزیر»نام کنی
به نانِ خشك و حلال كـزو شود حاصل .......... قنـــاعت از شكرين لقمه حــــرام كني
و گر کفاف معاشت نمی شود حـاصـل ..........رَوِی و شـامِ شبی از جهـــود وام کنی
هــــــزار بـار از آن بهْ که بامـــداد پـگـاه .......... کَمـَـر ببندی و بر چون خود سلام کنی
دیوان ابن یمین فریومدی ، ص 528
اشعاري را كه خواند در اينجا از روي ديوان ثبت شد .
آقا احمد نه دكتر است نه مهندس ، او اصلاً سواد خواندن و نوشتن هم ندارد امّا گوي خيرخواهي و خدمتگزاري را از بسيار كساني كه ادّعاي علم و آگاهي دارند ربوده است . در مراسم مذهبي اش شركت مي كند ، خودش را « خادم » بُقعه مي داند ، مي گويد : مردم وقتي با خان و اطرافيانش درگير شدند ، دورِ همين بُقعه بودند كه پيروز شدند . راستش من از دستِ او ناراحت بودم كه چرا هنگام تعميرِ آرامگاه ، « كتيبه » آن را از بين بُرده است امّا او مرا به داخل آرامگاه بُرد و نردبانِ بلندي گذاشتيم و به من آن كتيبه را نشان داد ، گفت : اينجا نصب كرده ام كه به سرقت نرود !
همسر و دو تن از فرزندان آقا احمد ، ( سيّد جواد و سيّد محمّد ) مرحوم شده اند . خداوند رحمت خود را بر آنها ارزاني دارد . چهارشنبه شب 27 شهريور 1392 درب منزلش را زدم ، خوابش بُرده بود ، داخل حياطش نشستيم و فاتحه اي براي فرزندانش خوانديم . گمان مي كردم اين مصيبت او را به هم ريخته باشد امّا او پابرجا و شَكيبا بود .
دغدغه او اين است كه بتواند قولي را كه به همسرِ جديدش داده ، عملي كند ، « سفر به خانه خدا » .
او تا به حال سه مرتبه به كربلا رفته و يك بار به حجّ تمتّع . امّا مردم نه به او « كربلايي » مي گويند نه « حاجي » . او براي مردم « آقا احمد » است .
خطّه فریومد/ فرومد (تاریخی،علمی،فرهنگی)...برچسب : نویسنده : dfaryoumad4 بازدید : 158