سيّد رضا ضيايي
سبز مثلِ چنار
شب يازدهم ماه رمضان 1434 قمري برابر با 28 / 4 / 1392 خورشيدي جلو دربِ خانه اش ايستاده ايم ، بر سردربِ خانه اش آيه «بسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» حكّ شده است . پس بايد اين آيه را زمزمه كرد و وارد شد . حسن نهضتي از قبل با يكي از فرزندانش هماهنگ كرده ، يعني منتظرند . حسن خودش و مرا معرّفي مي كند . من به گونه اي كه بهتر بشناسد خودم را معرّفي مي كنم : من نوه صفرعلي هستم ، پسرِ حسن صفرعلي . مي گويد : مي شناسم . همسايه باغ بوديم . راستي را ! باغِ پدر يا پدر بزرگِ من در صحراي علي عينو / علائيّه فرومد با باغ پدرِ ايشان ديوار به ديوار هم است . از درختِ انجيرش ياد مي كند . او امّا اجدادِ خودش را اين گونه نام مي بَرد :
من سيّد رضا فرزندِ سيّد ابراهيم فرزندِ سيّد محمّدعلي فرزندِ سيّد رضا فرزندِ سيّد ميرزا فرزندِ سيّد .
چنار سيّد كه در ضلعِ جنوبِ شرقي شهرستان بود و در روز « سيزده به در » سيّدها آنجا جمع مي شدند از همان سيّد بوده است .
پس شجره نامه اين سيّد به شجره چنار مي رسد ، سرسبز و دامن گُستر تا ديگران در سايه اش بياسايند .
سيّد رضا متولّد 1317 خورشيدي است و تا 12 ـ 13 سالگي در فرومد بوده ، تا سالِ سوم در مدرسه حياطِ نو ( سر حمّام ) درس خوانده ، ادامه اش را در مدرسه پُشت قلعه ، كه بعد خان آن را به برادرش سردارآقا فروخته . سالِ ششمِ ابتدايي را كه به پايان رسانده ، راهي مشهد شده و در مدرسه ميرزا جعفر ( دانشكده رضوي كنوني ) براي تحصيلِ دروسِ حوزوي رَحلِ اقامت افكنده ؛ چند تن از همدوره اي هاي فرومدي اش اينها بوده اند : حاج حسين همّتي ، شيخ رضا تُرك ( دقيقي ) ، شيخ ابوالقاسم مرادي ، شيخ محمّد مدّاحي ، شيخ حبيب الله عزيزي ، شيخ علي كلانتريان / قُدسي كه در راهپيماييهاي مشهد شهيد شده و ...
4 سال در مشهد پاي درسِ حُجّت هاشمي ، مهدوي دامغاني ، مرواريد و ... شاگردي كرده و در سال 1332 آخِر دولتِ مصدّق در 16 ـ 17 سالگي راهي ديارِ نجف شده است . « شيخ حامد » در نجف او را از رفتن به سامرّاء منصرف مي كند و نامه اي براي « شيخ محمّد عزيزي » مي نويسد تا با خودش به نجف ببرد ، « سيّد رضا » با نامه شيخ حامد واردِ حُجـره همولايتي اش ، شيخ محمّد عزيزي صاحبِ تفسيرِ « الجديد في تفسير القرآن المجيد » مي شود ، يك ماه بعد براي خودش حُجره اي تهيّه مي شود .
دو تن ديگر از همولايتي هاي همدوره اش در نجف « شمس الدّين واعظي » و « نورالدّين واعظي » فرزندانِ شيخ حامد هستند . مدّت تحصيل و تدريس اش در نجف 20 سال طول مي كشد . طبيعتاً ازدواجش هم در نجف رُخ مي دهد .
در مدّتي كه در نجف بوده ، دو تن از فرومديها ( حاجي خسرو و حاجي عابدين ) در راه برگشت از مكّه براي ديدنش به مدرسه قوام الدّين شيرازي مي روند و براي ديدنِ دو نفر هم او به مسافرخانه آنها مي رود ( سيّد غلامحسين و علي ميدي خو / مهدي خان ) منظورش مرحوم سيّد غلامحسين حسيني و مرحوم علي قليچ است . مي گويم : « علي ميدي خو » پدر بزرگ من است ، آن موقع مادرم با پدر و مادرش به كربلا آمده اند .
در سال 1349 به ايران مي آيد و در تهران ساكن مي شود البتّه « شيخ محمّد تقي » از اهالي ميامي و از دوستان سيّد رضا نامه اي در معرّفي او ، براي آيت الله العظمي شاهرودي مي نويسد و اين موجب مي شود كه مدّتي با ايشان همكاري كند بعدها يكي از دوستانش به او مي گويد : « من مي خواهم به مشهد بروم چند روزي به جاي من امام جماعتِ مسجد باش » با پذيرش آن مي فهمد كه اين بهانه بوده تا او را در آن مسجد ماندگار كنند . بنابراين او 20 سال در تهران « مسجد امام حسين » در قُلهك امامتِ نمازِ جماعت را بر عُهده مي گيرد و پاسخگوي مسائلِ شرعي مردم است .
سيّد رضا بعضي مطالب را نمي گويد بايد از زبانش علّت تركِ امام جماعت و آمدن به مشهد را بيرون كشيد . تا بگويد : « ... ؟! »
در سال 1369 راهي مشهد مي شود . و مدّتي در دفتر آقاي مصباح ممتحن مي شود . به قولِ خودش اين ممتحن بودن ... !
اوّلين كتابش به نامِ « اختلافِ فتوا از چيست ؟ » در قم منتشر شده ، رساله « نماز جمعه » ايشان در دستِ چاپ است و چند كتابِ آماده چاپ هم دارد . «غنا در اسلام » ؛ «تفسير علي ابن ابراهيم قمي ( در 4 مجلّد )» ؛ «شرح زيارت جامعه كبيره ( در 4 ـ 5 مجلّد ) »
و تفسيري در دستِ نوشتن دارد به مثابه تفسير البُرهان كه قصد دارد در آن رواياتِ تفصيلي ، تأويلي و تنزيلي مشخّص شود .
سيّد رضا علاوه بر فرزندان روحاني / كتابهايش ، فرزندان جسماني هم دارد كه هر كدام به مثابه شاخه چناري ، سايه گُسترند تا آن «چنارِ سيّد» هنوز سر بر آسمان و ريشه در زمين داشته باشد . راستي را ! كه براي فرزندانش هم درس معلّم زمزمه محبّت بوده است .
درس مـعـلّـــــم ار بُـوَد ، زمـــــزمـه محبّتـي .......... جمعه به مكتب آورد ، « طفلِ گُريزپاي » را
بعضي كشاورزان فرومدي كه گندم يا جُوْ مي كارند فرزندانشان كه در شهرهاي ديگر هستند با هم هماهنگ مي كنند و در فصلِ برداشتِ محصول ، به فرومد مي آيند تا در دِروْ و خرمنكوبي و آوردنِ كاه و گندم يا جُوْ به پدرشان كمك كنند . يكي از دوستان يك بار مي گفت : پدرم راضي نيست كه من به جاي رفتنِ خودم به فرومد ، پول بدهم تا كارگر بگيرد بلكه حضورِ خودم و كمك و همراهي كردنِ من برايش مهمّ است !
سيّد رضا ضيايي محصولش را كاشته ، جمع و برداشت كرده و به خرمن ريخته ، نياز به كوبيدن دارد تا كاه و گندم از هم جدا و راهي كُندي / كندوها شود . اكنون نوبتِ فرزندانش شده تا او را ياري رسانند . اين كتابها محصولِ يك عُمر تلاشِ سيّد رضا ضيايي است ! اگر محصولش ديم باشد و آبِ كافي نخورده و گندمهاي پُر مغز نداشته باشد ، كاه كه دارد ! همّتش كه ستودني است ، خلاصه اي از آن كه قابلِ عَرضه كردن هست ؟ نيست ؟! احسانِ به والدين حُكم مي كند ، قبل از آنكه دير شود ، فرزندانش آستينِ همّت بالا زنند .
در تاريخ دوم مهر 1392 مطلبِ بالا را براي فرزندش محمّدعلي تلفني خواندم . گفت : مقداري را تايپ و ويراستاري و چاپِ كتاب « نماز جمعه » را هم پيگيري كرده ايم ولي هزينه مي خواهد .
نُكته : از مرتبه قبل ( 28 / 4 / 1392 ) سرپوشِ خودكار جا مانده بود ، آن را در يكي از طبقاتِ قفسه گذاشته ، بلند مي شود مي آورد . مي گويم : اين سرپوش ارزشي ندارد ، حالِ شما مهمّ است ، مرا به يادِ داستانِ امام سجّاد مي اندازد .
مي گويد : « نَخ » !
مي گويم : بله . همان كه امام سجّاد نَخي از لباسش كَند و به طرفِ مقابل داد تا در اِزاي قَرض آن را نگه دارد . مهمّ آن دقّت و مُراقبه است .
برچسب : نویسنده : dfaryoumad4 بازدید : 179