خطّه فریومد/ فرومد (تاریخی،علمی،فرهنگی)

متن مرتبط با «پروین اعتصامی محتسب و مست» در سایت خطّه فریومد/ فرومد (تاریخی،علمی،فرهنگی) نوشته شده است

سبوی پُر می ـ دکتر علی اکبر معینی

  • سَبویِ پُر میمن که از عِشق به جُز « عین » خَبردار نِیَملایقِ آن همه « اَلطافِ گُهربار » نِیَممن که از عِشق به جُز « عِشق » ندارم تَعریفدر میانِ فِرَق و مردمِ این کار نِیَم« شاهِ عُشاق » که از یک نظرم کرد دریغلایقِ نوکَری و خِدمَتِ دَربار نِیَمگر ندانند رَفیقان که چُنین مِسکینمراضی بر موهبَت و رَأفتِ اَغیار نِیَمگویدم عَقل : « بُوَد عِشق سَبویی پُر می »من اگر نوشَم از آن ، هیچ خطاکار نِیَمگر رساند به « مُعین » جُرعِه­ای از می ، ساقیدگر از « گُنبدِ دَوّار » طَلَبکار نِیَمعلی ­اکبر مُعینی ـ بهار 1372 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چاه عمیق تعاونی تولید فرومد

  • سیستم آبیاری تحت فشارکشت هندوانهبرداشت هندوانه آبیاری بارانیسیستم پردازش آبیاریکشت چغندر قند کشت جو و گندم کشت چو و گندماستخر پرورش ماهی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فرومدیهای دیزج شاهرود

  • [email protected]  مطالبی در اینجا درج می شود که ؛ 1ـ درباره یا پیرامون «فریومد/فرومد» باشد.  2ـ جنبۀ (تاریخی،علمی،فرهنگی) داشته باشد.3ـ کار علمی یا قابل توجّه از « فریومدیها/فرومدیها» باشد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ایران در دیوان ابن یمین فریومدی

  • [email protected]  مطالبی در اینجا درج می شود که ؛ 1ـ درباره یا پیرامون «فریومد/فرومد» باشد.  2ـ جنبۀ (تاریخی،علمی،فرهنگی) داشته باشد.3ـ کار علمی یا قابل توجّه از « فریومدیها/فرومدیها» باشد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عید نوروز مُبارک

  • عید نوروز مبارکآغازِ سالِ 1403 خورشیدی از این سبدِ طبقاتی می توان برای خُشک کردنِ میوه و سبزی استفاده کرد . این سبد 5 طبقۀ قابلِ استفاده دارد ، بالاترین طبقه وارونه نَصب شده تا از ورودِ حَشره جُلوگیری شود . وسایلِ مورد نیاز : 6 عدد غَربال ، 3 عدد چوب ( دسته بیل ) ، توری به اندازۀ دور طبقه ، مقداری پیچ و مهره با توجّه به اینکه 3 پایه دارد ، پس 3 دهنه دارد ، 2 دهنۀ آن با توری فلزی به صورتِ ثابت بسته شده است . 1 دهنۀ آن با توری پلاستیکی یا پارچه ای پوشانده شده ، یک طرفِ آن ثابت و طرفِ دیگر متحرّک است .یعنی به صورتِ پَرده به عُنوان دَربِ این میوه خُشک کُنِ طبیعی استفاده می شود . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شَمعَکِ خاطرات ـ محمّدیوسُف شَهنما

  • هُوَ الباقیشَمعَکِ خاطِراتمُحَمَّدیوسُف شَهنَما ـ برای آقای مهدی یاقوتیان.................................نانِ فِلفِل رسید ، مَهدی جانبا کتابی که بود هَمرَهِ آنمَثَلِ فِلفِل و فُرومَدِتانمَثَلِ زیره است با کِرماندر شِشُم روز از مَهِ اِسفَندروزِ یکشنبه ، نیمۀ شَعباناَوّلین آیه ­ای که آوردهشیخِ اُستاد ، شاعرِ دوراندر گُلِستانِ خویش ، دیباجِهآلِ داوود و شُکر را به میانلاجَرَم بَنده پاس می ­دارملُطفهای تو را برادر جانیادِ ایّامِ رَفته به خیرچهل و یک سال و بیشتر از آنیادِ سادات هم گِرامی بادحَسنی ، هاشمی و هاشمیانخانۀ مَعرِفَت که ما بودیمچند سالی در آن سَرا ، مِهماناز خُدای کَریم می ­خواهمبهرِ آن مَرد و همسَرش غُفرانیادِ عبّاسِ اَحمدی به خیرزود کوچید و گَشت نَهانجِنس و چای خَرید می ­کردیماز دُکانها و خانه ­ها آسانقاتقی بود و کَشک و بود و کَرِهنانهای تَنوریِ اَرزاناز دُکانها ، مَغازۀ صالحآن طَرَف­تر دُکانِ حاج قُربانشنبه ­ها و دوشنبه دایر بودجَلسه ­های حَدیث با قُرآنکوچه پَسکوچه­ های فَریُومَداز مَحَلِّ پَشَند و کویِ جَنانسَرِ سَنگی که بود میدانگَهمسجدِ جامِع و حَوالیِ آنپَرسِه در کوچه باغ ، عالی بودعَصرگاهانِ مِهر یا آبانباغ و آرامگاهِ ابنِ ­یَمینهست کَس را به سویِ خویش کِشانکه بیا نَزدِ ما کَمی بِنشینیا نَمی بر مَزارِ ما بِفشانیادِ اَیّامِ بر باد رَفته به خیرروزهایی چو اَبرها گُذَرانخویش را بر زَمین کَمی یَلِه کُنقِطعِه ­ای دستِ کم زِ ما بَرخوانوقتِ رَفتن نِثارِ ما بِنماآیه ­هایی زِ مُصحَفِ یَزدانآیه­ هایی به مِثلِ « کَم تَرَکوا »آیۀ « کُلُّ مَن عَلَیها فانّ »بویِ میراثِ کُهنه می ­آیَداز حَوالی و طَرفِ شَهرستانبویی از جَنگهای بی ­حاصِلبویی از چِکمِه­ های « آرپاخان »چه خَبر از جَن, ...ادامه مطلب

  • سفری به فُرومَد ـ اُمید صادقی

  • سَفَری به فُرومَد اُمید صادقیدر گرماگرمِ سردی روزگار ، و تودرتوی پیشامدهای روز به ­روز ، برآن شدیم به فُرومَد سفری کنیم که پیش درآمدی باشد بر تفکّری و نظری هوشمندانه به گُذشته و آنچه باقی است ، برای برنامه­ ریزی و ترسیمِ نقشی بر آینده . پای به رَه نهاده بر شهر و روستا و آبادی بسیار گُذر کرده به جانبِ جنوب ؛ سیصد کیلومتر و اَندی تاختیم از دیار سر به­ داران گُذشته بر کَمَرگاه جادّۀ جدید به جادّه­ ای بر راست نظر اَفکنده اَندرون شدیم و پس از گُذر از راستی ابتدا ، بر دامنه ­های کوهستانی نه چندان بُلند امّا پُر پیچ و خَم . به سَمتِ دیار فَریُومَد رَوانه شدیم . در پسِ کوهِ زیبا و صَخره ­ای که گُذرگاه مُغولان و سَلجوقیان در پسینِ تاریخ بوده است . به سمتِ راستِ راه ، چند صد هکتار زمین را سبز نموده و به طَریقِ جَدید کِشت و زَرع می ­نمایند ، چرخهایی نُقره­ فامِ فِلزی که آب را ، این مایۀ زندگی را از دلِ گَرمِ زمین بیرون کشیده به صورتِ سردِ خاک می ­اَفشاند .بعدِ گُذر از راهی نه چندان طولانی از سر تپّه ­ای درود به سوسوی چراغهای شامگاهِ آبادی کرده و به دروازۀ روستای تاریخی ­ای رسیدیم که در اَعماقِ تاریخ ، بُزرگی داشته و اکنون به سیمای کُهَنش ، سازه­ هایی عَجیب و غَریب رُخ می­نماید . ای کاش می­شد زَخمهایی نَزَد بر این کُهَن دیار ، و اگر بَنا به بناکردن است . خارج از این پیکرۀ فَرتوت ، سازه و ساخته نمایند .فی الحال آنچه باقی است ترکیبی ناهماهنگ و ناخوشایند از دیدِ رهگُذر و لَمسِ تَنِ گَردشگر است . از ترکیب آهن و آجر و بتُن بر بدنی رَنجور که جُزیی باقی مانده است از کُلّی پُر اُبُّهّت از قرنِ هشتم . به درونِ این حَجمِ باوَرناپذیر خاکِ رُس و گَچ و کاهِ هزاران ساله که پای می ‌نهیم صدای ضَجّه آس, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از کلاس دوم ـ مرضیّۀ صالح

  • کلاسِ دومِ ابتدایی که بودم مُعَلّمی که روزِ اوّل به کلاسمان آمد از بچّه­ ها خواست خودشان را مُعَرّفی کنند و شُغلِ پدر یا مادرشان را هم بگویند .نیمکتِ جُلوی همکلاسی بود از کوچۀ بالا و موقع مُعَرّفی اینطور شُروع کرد : به نامِ خُدا زُهره ساداتِ حُسینی ...مُعَلّم به مَحضِ شنیدنِ اِسمَش از جایَش بُلند شد و به طَرَفش آمد و دَستی به سَرَش کشید و با احترام اسمِ این دانش ­آموز را بُلند گفت و عُنوان کرد که به زُهره سادات بی ­احترامی نکنید و حُرمَتَش را نِگه دارید که از سادات و سُلالۀ امامان هستند . این کارِ مُعَلِّم خیلی به دلم نشست که چُنان احترامی به زُهره سادات گُذاشت ،من که برخوردِ مُعَلِّم با زُهره سادات را دیده بودم بدونِ اینکه معنی کلمۀ سادات را بدانم و اینکه برای چه سیّد هستند ، نوبتم که رسید گفتم : مَرضیّه ساداتِ صالحمُعَلّم به احترامِ من برخاست و کنارم آمد و به سرِ من هم دست کشید و اسمم را بُلند تَکرار کرد . خیلی لَذّت­بخش بود که من و زُهره سادات از این احترام و عِزّت برخوردار شدیم . سرِ راهِ مدرسه از شوق ِکَشفِ اینکه سیّد هستم رفتم مَغازۀ پدرم ، سَلامی از سرِ خوشی کردم و گفتم : بابا مِدَنیستی کی مه هام سیّدام ؟ پدرم خندید و گفت : نه ما سیّد نِستیم . گفتم : مُعَلّمِمان گفته مه سیّدام .پدرم که حَواسَش به پیدا کردنِ قُفلِ مَغازه بود ، گفت : بَبا جان ، سیّدها از نَسلی اِمامانِن . ( فکر کردم منظورش از نَسل ، دوست داشتن امامهاست . )گفتم : خُب ماهام اِمامار دوست دَریم ، پس ما هم سیّدیم .پدرم که قُفل را یافته بود و برای‌ گفتنِ اَذان عَجَله داشت از جایش بُلند شد و گفت : ها، حَله برو به خَنَه ، دِ کوچه هام مَمُو که ننه دِنبالت بِنِگِردِه ...از فَردایِ آن روز مُعَلّم با من و زُهره سا, ...ادامه مطلب

  • یک خاطره از کلاس سوم ـ مرضیّه صالح

  • کلاسِ سومِ ابتدایی بودم ، درسم خوب بود و دیکته­ هایم عالی ، در هفته دو بار دیکته داشتیم و معلّم هم برای هر نمرۀ بیستی که از دیکته می‌ گرفتیم مُهرِ « صَد آفرین » در دفترمان می ­زد . مُهرها که به دَه تا می‌ رسید یک کارتِ « هزار آفرین » هدیه می ­داد . من هم که دیکته­ هایم تقریباً همیشه بیست بود و اگر بیست هم نمی­ گرفتم از غلط املایی نبود گاهی از سر به هوایی کلمه ­ای را جا می ‌انداختم .یک ماهی که از مدرسه ­ها گُذشت مُعَلّم تصمیم گرفت ، دفترِ بقیّۀ بچّه ­ها را بینِ آنهایی که بیست می ‌گیرند تقسیم کند تا دیکتۀ بچّه ­ها را امضا کنیم ، بعد از یک ماه فهمیده بود کدام دانش ­آموز احتمالِ زیاد بیست می‌ گیرد ، اوّل دفترِ او را امضا می ­زد و اگر بیست می ­شد ، چند تا دفتر برای امضا به او می ­داد . آخِر سَر هم خودش نِظارتی می ‌کرد و دفترها را به بچّه ­ها می ­داد . چه لَذّت و مسئولیّتی بالاتر از این ؟!خُدا را بنده نبودیم وقتی دفترِ بچّه­ ها زیرِ دستِمان بود به طرف نگاهی می ‌انداختیم که یعنی : دفترت دستِ مَنِه ، و بعد که مُتَوَجّه این نُکتۀ مُهِمَّش می ­کردیم ، روی دفتر چَتر می‌ شدیم و اَلَکی خودکار را تکان می ­دادیم که یعنی خُدا به دادت برسه چقَدر غلط داری !!این روالِ کارِ همۀ بیستی­ ها بود . زنگ که می‌ خورد مُهرهای دفترمان را به هم نشان می ‌دادیم و کیف می ­کردیم .یکی از بچّه­ ها که تا آن وقت بیست نگرفته بود همیشه با حَسرت به مُهرهای دفترِ ما نگاه می‌ کرد من دلم خیلی برایش می ­سوخت . این بندۀ خُدا یک مُشکلی داشت در دیکته نوشتن ، آن هم این که همیشه در حرفِ ( س و ش ) یک دندانۀ اضافی می‌ گُذاشت و گاهی اوقات به جُز این هیچ غَلطِ دیکته ­ای نداشت . مُعَلّم که حالش خوب بود یکی را غلط می­ گرفت و دورِ ب, ...ادامه مطلب

  • احرام وصال ـ سیّده طیّبه هاشمی

  • دورۀ متوسّطه که در دبیرستانِ سر به­ دارانِ داورزن درس می ­خواندیم . « هادی ذاکری » در پایۀ سوم همکلاسِ سیّداحمد هاشمیانپور بود ، سیّد احمد معمولاً او را گویا بر مبنای « ملّا هادی سبزواری » مُلّا هادی خطاب می­ کرد . من که سال سوم و چهارم در دبیرستان حضور نداشتم و دیگر او را ندیدم تا وقتی شنیدم امام جمعۀ موقّت داورزن شده و در جریانِ حادثۀ منا در سالِ 1394 خورشیدی به دیدارِ معبود شتافته است .اَخیراً کتابی در بارۀ زندگی ایشان به دستم رسید که همسرش خانم « سیّده طیّبه هاشمی / دختر آقا عبّاس هاشمی » آن را نوشته است . یعنی بر شُمارِ نویسندگانِ فُرومَدی باید یک تَنِ دیگر اَفزود . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک خاطره از کلاس اوّل ـ مرضیّۀ صالح

  • کلاسِ اوّلِ ابتدایی بودم ، وقتی برای اوّلین بار رفتیم سرِ کلاس ، کوچه بالایی و کوچه جنانی­ها یک طَرف و ما پَشندی­ها طرفِ دیگرِ کلاس نشستیم . از همان روزِ اوّلِ کلاس را با دُشمنی شُروع کردیم .مُعَلّم که آمد سرِ کلاس با تَوَجُّه به قَد ، دانش ­آموزانِ کلاس را از اَوّل مُرَتّب کرد ولی باز هم نگاهمان به هم دوستانه نبود .یک روز مُعَلّم لوحه­ هایی آورد و از دیوار آویزان کرد که اَشکالِ مُختَلف داشت و از ما خواست هر عکس را که با خَطّ­ کش نِشان می­ دهد با صدایِ بُلَند اِسمَش را همه با هم بگوییم .لوحۀ اَوّل را گفتیم ، در لوحۀ دوم عکسِ زَنبورِ قِرمزی بود .بُلند خواندیم : دوند !مُعَلّم با خَطّ­ کش کوبید به میز و با عَصَبانیّت گفت : دون چیه این زنبوره ؟!و ما فهمیدیم شهریها به دوند زنبور می‌ گویند . لوحۀ بَعدی عکسِ هویج بود .کوچه بالاییها گفتند : گَزَرما در حالی که به آنها می­ خَندیدیم و مَسخره­ شان می­ کردیم گفتیم : یوک مِگِن گَزَر ، خانم ای اِسمِش زِردَکه !مُعَلّم کوبید رویِ میز و گفت : خَفِه شین ، سرِ کلاس با لَهجِه حرف نزنید ! این هویجه !هویج !! با خودم ( شاید بقیّه هم همین فکر را کردند ) فکر کردم چه مسخره ! هویج ( اَدویه ) را که در قَطقی و آبگوشت می ‌ریزند .ولی از بَس مُعَلّم بَد اَخلاق بود جُراَت نکردیم حرفی بزنیم ، پس یاد گرفتیم به دوند ، زنبور و به زَردَک یا گَزَر هویج هم می ‌گویند . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آیات و روایاتِ مسجد جامع فَریُومَد

  • [email protected]  مطالبی در اینجا درج می شود که ؛ 1ـ درباره یا پیرامون «فریومد/فرومد» باشد.  2ـ جنبۀ (تاریخی،علمی،فرهنگی) داشته باشد.3ـ کار علمی یا قابل توجّه از « فریومدیها/فرومدیها» باشد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اَندر حکایتِ کتابِ « شُهَدای فُرومَد »

  • در هجدهم تیرماه 1398 درخواستی مَبنی بر مُساعِدَت برای چاپِ کتاب در بارۀ « شُهدای فُرومَد » به بُنیادِ شهید میامی دادم ، 4 نُسخه کتاب هم که تا آن زمان چاپ کرده بودم به بُنیاد هدیه دادم . مُدّتی بعد از رئیسِ بُنیاد پرسیدم : نتیجۀ نامه چی شد ؟گفت : ما نامه را به بُنیادِ اُستانِ سمنان فرستادیم . آنها هم به تهران فرستاده ­اند ، هنوز جواب نداده ­اند .انتظار طولانی شد تا اینکه امسال کتابِ « شُهَدای فُرومَد » را در 316 صفحه و فِعلاً 100 نُسخه با هزینۀ خودم چاپ کردم . البتّه بعضی دوستان چند نُسخه کتاب پیش­ خَرید کردند . از جُمله دکتر علی ­اکبر مُعینی برادرِ شهید اسماعیل مُعینی هزینۀ 20 نُسخه به مبلغِ 5 میلیون تومان به حسابِ من واریز کرد و چند نفر از دوستانِ دیگر ولی 10 میلیون تومان هم یکی از دوستان قَرض داد و این کتاب چاپ شد . عکسِ جلدِ کتاب را هم در فَضای مَجازی برای رئیسِ فِعلی بُنیادِ شهید میامی فرستادم و می­ داند که کتاب چاپ شده است . به هر حال بُنیادِ شهیدِ شهرستانِ میامی از کنارِ این قضیّه بی ­تفاوت نمی ­گُذرد . می ­گُذرد ؟!ما باید اُمیدوار باشیم . اینکه با یک برادرِ شهید برای خَریدِ کتاب صحبت می ­کنم و او می ­گوید : هر چه برادرِ بزرگ ­ترم بگوید ، ما همان را انجام می ­دهیم . بعد برادرِ بُزرگ ­تر می ­گوید : برادرِ کوچک ­ترمان بیشتر در جریانِ این اُمور است هر چه او بگوید ما همان را انجام می ­دهیم . برادرِ کوچک ­تر می ­گوید : حالا که به من واگُذار کرده ­اند ما هر کدام 2 کتاب جَمعاً 6 کتاب می­ خواهیم . جای اُمیدواری است . حالا درست است که جوابِ تِلِفُن را نمی ­دهد و پیامَک زده است که : ما که درخواستِ کتاب نداشته ­ایم . ولی از قَدیم گفته ­اند : غُورِه حَلوا می ­شود امّا به صَبر ! حال, ...ادامه مطلب

  • سکّۀ اولجایتو

  • سِکّۀ اُولجایتو... مُشتری نیز چُنانکه راهِ شَریعت است و حُکمِ یارغو به رَسمِ ثَمَنِ این مَسکَن و عادَتِ مآرنو مَبلَغِ کَذا عَدلی دوازده امامی اَعنی :المُرتضَی وَ المُجتَبی وَ صِنوُه ـ ذاکَ الشَّهیدُ وَ هو کَالصُّبحِ اشتَهَروَ بَعدِهِ السَّجادُ وَ الباقِرُ ثُم ـ مَ الصّادقُ الصّدوقِ فی کُلِّ مَقَرّوَ بَعدِهِ الکاظمُ يَتلُوهُ الرَّضـی ـ وَ هو الرّضی بمقتضی سِرّ القدَرثُمَّ التَّقی وَ النَّقی وَ الزَّکی ـ وَ الحُجّة القائِم وَ هو المُنتَظَراَلمَضروب المَسکوک فی زمانِ السُّلطانِ العادلِ ، ظِلُّ اللّهِ فِی الارضِ ، ناصِرالعِباد ، حافِظ البِلاد ، غیاث الدُّنیا وَ الدّین اُولجایتو سُلطان مُحَمَّد ( دامَ عُمرُهُ )تا بود با یک تَنِ حاضِر خطاب­­ ـ در زبانِ پارسی هر جای توپادشاهِ کامیابِ کامران ـ باد سُلطانِ جَهان اُولجایتومَجموعِ این ثَمَن که به قیمتِ عَدل مُقَوِّمان این وَطن ، بَهایِ آن مَسکَن بود بایعِ مَذکور در قَبض آورد و مُشتَری نیز ...حَدائِق الوَثائق ، حَکیم الدّین فَریُومَدی ، ص 58 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کوچۀ جنون !

  • سالهاست که من در پیِ به دست آوردنِ فیلمی هستم به نامِ « , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها