یک خاطره از کلاس سوم ـ مرضیّه صالح

ساخت وبلاگ

کلاسِ سومِ ابتدایی بودم ، درسم خوب بود و دیکته­ هایم عالی ، در هفته دو بار دیکته داشتیم و معلّم هم برای هر نمرۀ بیستی که از دیکته می‌ گرفتیم مُهرِ « صَد آفرین » در دفترمان می ­زد . مُهرها که به دَه تا می‌ رسید یک کارتِ « هزار آفرین » هدیه می ­داد . من هم که دیکته­ هایم تقریباً همیشه بیست بود و اگر بیست هم نمی­ گرفتم از غلط املایی نبود گاهی از سر به هوایی کلمه ­ای را جا می ‌انداختم .

یک ماهی که از مدرسه ­ها گُذشت مُعَلّم تصمیم گرفت ، دفترِ بقیّۀ بچّه ­ها را بینِ آنهایی که بیست می ‌گیرند تقسیم کند تا دیکتۀ بچّه ­ها را امضا کنیم ، بعد از یک ماه فهمیده بود کدام دانش ­آموز احتمالِ زیاد بیست می‌ گیرد ، اوّل دفترِ او را امضا می ­زد و اگر بیست می ­شد ، چند تا دفتر برای امضا به او می ­داد . آخِر سَر هم خودش نِظارتی می ‌کرد و دفترها را به بچّه ­ها می ­داد . چه لَذّت و مسئولیّتی بالاتر از این ؟!

خُدا را بنده نبودیم وقتی دفترِ بچّه­ ها زیرِ دستِمان بود به طرف نگاهی می ‌انداختیم که یعنی : دفترت دستِ مَنِه ، و بعد که مُتَوَجّه این نُکتۀ مُهِمَّش می ­کردیم ، روی دفتر چَتر می‌ شدیم و اَلَکی خودکار را تکان می ­دادیم که یعنی خُدا به دادت برسه چقَدر غلط داری !!

این روالِ کارِ همۀ بیستی­ ها بود . زنگ که می‌ خورد مُهرهای دفترمان را به هم نشان می ‌دادیم و کیف می ­کردیم .

یکی از بچّه­ ها که تا آن وقت بیست نگرفته بود همیشه با حَسرت به مُهرهای دفترِ ما نگاه می‌ کرد من دلم خیلی برایش می ­سوخت . این بندۀ خُدا یک مُشکلی داشت در دیکته نوشتن ، آن هم این که همیشه در حرفِ ( س و ش ) یک دندانۀ اضافی می‌ گُذاشت و گاهی اوقات به جُز این هیچ غَلطِ دیکته ­ای نداشت . مُعَلّم که حالش خوب بود یکی را غلط می­ گرفت و دورِ بَقیّه را خَطّ می‌ کشید ولی وقتی که سَرحال نبود همه را از دَم غلط می ­گرفت و این طِفلک هم نُمره ­اش کم می ­شد . هر چقدر هم که با او کار می­ کردیم باز موقعِ دیکته نوشتن کارِ خودش را می ‌کرد .

و می ­گفت : دستِ خودم نیست تا میام دندانه ­ها را بشُمارم از دیکته عقب می­ مانم .

یک روز که باز هم بیست شده بودم و معلّم دفتر برای تصحیح کردن به من داده بود . دفترِ این همکلاسی هم بینِ آنها بود . دفترش را باز کردم و دیدم غیر از این دندانۀ اضافه هیچ غلطِ دیکته ­ای ندارد . یکدفعه به ذهنم رسید که خوشحالش کنم به ویژه اینکه یتیم بود و بابا نداشت . خودکارم را برداشتم و تمامِ دندانه ­های اضافه را درست کردم و شد بیست . هیچ وقت حالش را یادم نمی ‌رود وقتی برای اوّلین بار دفترش مُهر خورد ، چُنان خوشحال بود و ذوق می ‌کرد که از شوقش قَند در دلم آب می ­شد . نِظارتِ مُعَلّم که تمام شد خیالم راحت شد که به خیر گُذشت نوبتِ ثَبتِ نُمره در دفتر رسید یکی یکی اسممان را می‌ خواند ، نُمره را می ‌گفتیم و مُعَلّم در دفتر ثَبت می ­کرد . اسمِ این بچّه را که گفت بُلند شد و با شوق گفت : بیست .

ـ چند ؟

ـ بیست خانم

مُعَلّم چند ثانیه ­ای مَکث کرد و گفت : دفترت را بیار ببینم . او هم که روحش از ماجَرا خَبَر نداشت و گُمان کرده بود خودش دیکته ­اش را دُرست نوشته ، خَندان و مُطمَئن دفترش را بُرد پیش مُعَلّم .

مُعَلِّم دفتر را کَمی نِگاه کرد و گفت : کی این دفتر رو امضا زده ؟

با ترس دستم را بالا گرفتم گفت : خودکارت را بیار ببینم .

خودکار را بُردم به این طِفلکی هم گفت خودکارش را بیاورد .

با خودکارهایمان خَطّی در دفتر کشید و نگاهی به خَطها کرد و از جایش بُلند شد و دفتر را لولِه کرد و یکی مُحکَم تویِ سرِ من و یکی هم تویِ سرِ این همکلاسی کوبید .

صدا از هیچ کس در نمی ­آمد کلاس در سُکوت فُرو رفته بود . طِفلَکِ از همه چیز بی ­خبر ، اَشک در چَشمَش جَمع شده بود و مُدام بُغضش را قورت می ­داد . مُعَلّم نُمره­ هایمان را صِفر داد و تا چند وقتِ دیگر دفتر برای امضا به من نداد .

من که شاید آن نُمرۀ صِفر حَقَّم بود ولی این طِفلَک را از همان نُمرۀ زیر بیستی که می ­گرفت مَحروم کردم و از همه بدتر اینکه خودش دَستی تویِ این کار نداشت و به خاطرِ خیرخواهی نسنجیدۀ من محکوم شده بود .

وقتی زنگِ کلاس خورد و صورتِ گِریانش را دیدم که با مَقنعه ­اش پوشاند به جای دِلم ، جگرم سوخت .

کارم بَد بود که از اعتمادِ مُعَلّم سوءِ استفاده کردم .

کارِ مُعَلّم بَد بود که اجازۀ حَرف زدن نداد .

کارِ مُعَلِّم بَد بود که زود قضاوت کرد .

کارِ مُعَلِّم بَد بود که گُذَشت نکرد .

خطّه فریومد/ فرومد (تاریخی،علمی،فرهنگی)...
ما را در سایت خطّه فریومد/ فرومد (تاریخی،علمی،فرهنگی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dfaryoumad4 بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت: 12:58