خدا رحمت کند « سیّدحسن حسینی » را ، گفته بود : « هر انسانی ، کتابی است که با تولّد به چاپِ اوّل می رسد ، با مرگ نایاب می شود ، در قیامت تجدیدِ چاپ و بلافاصله نقد می شود . »
حکایتِ آن گر چه برای همۀ انسانهاست ولی یک نمونۀ آن هم همین « دایی رضا » است . او یک روحانی است از روستای میغانِ شاهرود است که حالا کتابی شده است با نام « دایی رضا » .
« دایی رضا » برای « گُردانِ کربلای شاهرود » مثلِ « ابن یمین » برای « روستای فُرومد » است .
یادم هست یک بار کسی در جبهه از دایی رضا پرسید : شما از کجا هستید ؟
پاسخ داد : از شاهرود .
آن فرد پرسید : شاهرود کجاست ؟
دایی رضا لبخندی زد و گفت : کنارِ بسطام !
من آن موقع در کتابِ « منطق » سالِ سوم دبیرستان در بحثِ مُعَرِّف و مُعَرَّف خوانده بودم که « مُعَرِّف باید اَجلَی از مُعَرَّف باشد . » یعنی چیزی که می خواهد دیگری را بشناساند ، خودش باید شناخته شده تر باشد ، غالباً کسی که نمی داند شاهرود کجاست ؟ بسطام را هم نمی داند کجاست . من احساس کردم « دایی رضا » بر همین مبنا خندید . البتّه شاید قبلاً بسطام از شاهرود معروف تر بوده است .
شاید حُکمِ دایی رضا و گُردانِ کربلا « عموم و خصوص مِن وَجه » بود .
بچّه های فُرومد هم که از طریقِ شاهرود به جبهه اِعزام می شدند ، غالباً دایی رضا را می شناسند و با او خاطره دارند . گویا در تابستان 1372 بود که در شاهرود با حسین خانی ( خدا رحمتش کند . ) صحبت می کردم گفت : مهدی تا پیش دایی رضا برو . من هم به سفارشِ ایشان ، فردایش به میغان رفتم ، منزلِ دایی رضا را پیدا کردم ، صحبتهایی با ایشان داشتم و ناهار هم میهمانش بودم و برگشتم .
دایی رضا با همه مهربان بود ، همه را دایی خطاب می کرد و دیگران هم او را دایی خطاب می کردند . در دفتر خاطراتِ افراد هم مطلبی به یادگار می نوشت . برای من نوشته است :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
15 / 6 / 1364
سُبحانَ الله و الحَمدُ لِلّه و لا الهَ الّا اللهُ و اللهُ اکبر
یا مَن بِدُنیاهُ اِشتَغَل ـ قَد غَرَّهُ طولُ الاَمَلِ
اَلمَوتُ یَأتِی بَغتَةً ـ وَ القَبرُ صُندوقُ العَمَلِ
از مَحضرِ مُبارکِ عَزیزم آقا مهدی ( سَلّمَهُ اللهُ ) التماس دُعا دارم .
العَبدُ العاصی رضا بَسطامی
خدایا خدایا تا انقلابِ مهدی خمینی را نِگَه دار .
البته یک خاطره از دفترِ من خوانده بود و تشویق می کرد که به نوشتن ادامه دهم .
چند وقت پیش متوّجه شدم خاطراتِ شیخ رضا بسطامی در کتابی با همین عُنوانِ « دایی رضا » منتشر شده است . پیگیر شدم تا دستگیرم شد . یعنی آقای حسینعلی جعفری در روز 24 آذر 1401 که همایش رونمایی از کتاب « اَحوال ابن یمین » در میامی بود برایم از سمنان آورد . این کتاب 131 صفحه دارد و خاطراتِ جبهه اش مَأنوس و مَلموس است چون من با گُردانِ کربلا و سیدالشّهداء شاهرود تجربۀ دزفول ( تیپ قائم ) و سدّ گُتوَند و پنج طبقه های اهواز ( تیپ 21 امام رضا ) و جادّۀ خندق و پاسگاه زید و عملیّات کربلای 4 و 5 را داشتم . البته کتاب صبغۀ علمی ندارد ، بیشتر جنبۀ احساسی و خاطرات است .
در همان موقعِ جنگ مطلبی گویا در روزنامۀ اطلاعات با عُنوانِ « از میقاتِ میقان تا مِعراجِ مهران » نوشته شده بود ولی به نظر می رسد ، نامِ روستا « میغان » است ، میغ به معنای ابر با روستاهای ابر و ابرسج و ... تناسبِ بهتری از نظر آب و هوا و جغرافیای منطقه دارد .
البتّه این کتابِ « دایی رضا » همۀ آن شخصِ « دایی رضا » نیست . من وقتی کتاب « حاج آخوند » نوشته دکتر عطاء الله مهاجرانی را می خواندم گاهی به یادِ همین « دایی رضا » می اُفتادم . انصافاً کتابِ حاج آخوند را نویسنده خوب از عُهده برآمده است . یکی داستان است پُر آبِ چشم !
خطّه فریومد/ فرومد (تاریخی،علمی،فرهنگی)...برچسب : نویسنده : dfaryoumad4 بازدید : 220