از هر چَمُن گُلی (3)

ساخت وبلاگ

حسن شَفیعی فرزند احمد ( 1 / 3 / 1343 ـ 10 / 11 / 1365 )

من و حسن شفیعی ایّامِ امتحاناتِ خُردادماه سالِ چهارم متوسّطه در سبزوار مهمانِ سیّد مهدی میری می­ شدیم ، یک روز حسن شفیعی به من گفت : تو چِرا نمی ­روی یَخ بِخَری ؟

گفتم : من که هزینه­ اش را می ­دهم ؟

گفت : ما هم هزینه­ اش را می ­دهیم ، چِرا نمی ­روی بخری ؟

گفتم : من بَلد نیستم که از کُجا باید بِخَرم ؟

گفت : این فلاکس را بردار ، برو آن طرفِ دروازه عراق ، یک مردی قالبِ یَخ دارد می ­فروشد ، بگو این کُلمَن را پُر کند ، پولش را بِده و بیاور .

من هم این کار را کردم و یاد گرفتم !

کربلا غُلام فلّاح

پدرم در پاییز برای کَربلا غُلام فلّاح در باغَش کار می ­کرد . رفته بود از بالایِ درختِ توت ، خوشۀ اَنگور که بر شاخۀ بالای درختِ انگور مانده بود کَنده و آورده بود که ما بخوریم . من به اعتراض جُلوِ حیاط یک چالِه کَندم و اَنگورها را چال کردم که چِرا بدونِ اجازۀ صاحب باغ ، میوه آورده ­ای ؟ پدرم به کربلا غُلام این مطلب را گفته بود که مهدی با اَنگورهایی که من از باغِ شما آورده­ام چُنین کرده است ؟

کربلا غُلام به من گفت : خُب ، نمی­ خواستی انگورها را بخوری به کسی می ­دادی ، چِرا مالِ خدا را حَرام کردی ؟!

حاج رضا فلّاح

یک روز پدرم که به خانۀ آمد با خودش می ­خندید ، گفت : شیخ رضا فلّاح ماشینش را جایِ مَزار پارک کرده ، با خودش بُلند بُلند صُحبت می ­کند می ­گوید : به من می ­گویند : چِرا برای خودت شاگِرد نمی ­گیری ؟! من خودم شادِرازم ، شاگرد چه می­ کنم ؟!

خطّه فریومد/ فرومد (تاریخی،علمی،فرهنگی)...
ما را در سایت خطّه فریومد/ فرومد (تاریخی،علمی،فرهنگی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dfaryoumad4 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 0:16